پرشانپرشان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
آدرینآدرین، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

هدیه خداوند

صحبتهاي درهم و برهم و راه رفتن با كمك از مبل

پسر نازنينم بعد از ورود به ماه دوم بعد از يكسالگي همين طور كه نشسته بازي ميكنه با خودش حرف ميزنه دان دان دان دان ديقو ديقو ديقو قدا قدا قدا جديدا وقتي كه چيزي رو بخواد و بهش نديم ميشينه سرش را ميزاره بين پاهاش و الكي گريه ميكنه و بعد شروع ميكنه به سرفه كردن پشت هم وروجك راستي از هفته اول بعد از يكسالگي از مبل و صندلي و پارك بازيش گرفته تا پاي هر كسي كه نزديكشه ميگيره و ميايسته از كناره هاي مبل شروع ميكنه و همينطوري دست به دست با كمك از مبل راه ميره نازنينم.
9 تير 1392

قار قار و ايستادن

بعد از يكسالگي پسرم با مامان جونش صبحها ميره پارك و با هم هوا ميخورن و مامان هم قدم ميزنه،‌ از آنجاييكه هوا خيلي خوبه و محيط پارك پر از درخت و سبزه و پرنده و كلاغه وارد پارك كه ميشه دنبال كلاغ ميگرده و وقتي كه ميبينتشون شروع ميكنه قار قار كردن، گاهي اوقات موقع خواب كه خوابش ميگيره و روي پام تكونش ميدم يهو ميه گار گار گار.... دقيقا هفته بعد از تولد يكسالگي توي تخت و پاركش و كنار مبل كه ميرسه دستش را ميگره به لبه و ديواره هر چيزي و بلند ميشه ميايسته و كلي خوشحالي ميكنه قربونش برم.
13 خرداد 1392

سرماخوردگي پسر طلايي

۲۷ فروردين بود كه پرشان عزيزم سرماي سختي خورد و از چشم و بيني و دهانش آب راه ميافتاد چشمهاش رو تمام مدت ميماليد و وقتي چهار دست و پا ميرفت و آب بينيش راه ميافتاد جيغ ميكشيد و ماجرايي بود پاك كردن بينيش با دستمال. خلاصه برديمش دكتر و چند شبي با استامينوفن تبش را آوردم پايين و با قطره ديفن هيدرامين و سرماخوردگي بعد از يك هفته حالش بهتر شد. ...
2 خرداد 1392