آخر بهمن بود كه مامان جون اعظم گفت پرشان طلايي كه تو بيمارستان بود نذر كردم حالش كه انشاالله خوب بشه تا آخر امسال ببريمش مشهد و حتما بايد تا آخر سال بريم ما هم ديديم كه داريم به عيد نزديك ميشيم و شلوغي كارهاي شب عيد به همين دليل هفته اول اسفند پسر طلايي رو برديمش مشهد رفت را با قطار غزال رفتيم و برگشت با هواپيمايي ماهان. رفت ساعت 6 بعد از ظهر راه افتاديم و 30/3 صبح رسيديم. چند ساعت اول را كه پسر گلم نشست وسطمون و دد دد كرد تا خوابش گرفت و گذاشتيمش تو كالسكش و خوابيد و اصلا اذيت نشديم اما برگشتن ساعت 6 پروازمون بود كه از ساعت 4 فرودگاه بودي تا ساعت 9 پرواز انجام شد و 11 رسيديم خونه پسرم خيلي آروم بود و اذيت نكرد اما به نظرم خودش اذيت شد و من ...