پرشانپرشان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
آدرینآدرین، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

هدیه خداوند

تولد تولد تولد پسر طلایی مبارک

روز پنجشنبه 26/2/92 تولد پسر طلایی را با حضور مهمانهای عزیزمون گرفتیم، مامان جون هم از روز چهارشنبه اومد کمکمون و خاله پرستو از پنجشنبه ظهر. مهمانهای عزیز: مامان جون اعظم و بابا جون-خاله پرستو و عمو محمد-دایی پژمان و خاله لیلا و باران-دایی پویا و خاله فیروزه مامان جون-عمه لیلا و عمو رضا و آیه و امیر-عمو احمد و خاله سیما-خاله حشمت و عمو علی-خاله مریم-عمو پیام و ویانا تم تولد حیوانات با عدد 1 نماد اولین سال تولد پسر گلم نمایی کلی از تم تولد قاشق و چنگال و دستمال سفره بطری نوشیدنیها کیک تولد shaun the sheep پسرم و کیک تولد صورت پسرم که کیک تولد خورده این عکس را خیلی دوست دارم چون پرشان را به...
2 خرداد 1392

دست دسي پسر طلايي از اواسط 9 ماهگي

پسر طلايي از هفته آخر 9 ماهگي (از دو روز پيش) شروع كرده به دست دسي و دستهاشو محكم به هم ميكوبه تا حدي كه چشمهاش به هم ميخوره و با جديت اين كار رو تكرار ميكنه. مخصوصا وقتي آهنگي زده ميشه يا براش آواز ميخونم خودش با جديت اين كار رو انجام ميده قربونش برم. ...
2 خرداد 1392

نشسته راه رفتن پسر طلايي

ديروز كلي كار داشتم پسر طلايي را نشوندم جلوي مبل دورش بالش گذاشتم و رفتم آشپزخونه وقتي برگشتم يه سر بهش بزنم ديدم وسط اتاقه و همونطوري نشسته آخه چند روزيه از كنارش كه رد ميشي شونه هاشو ميندازه بالا و دستهاشو دراز ميكنه يعني بغلم كن بعد ديدم همون پروسه تكون خوردن به سمت بالا رو نشسته اجرا كرده و تا وسط اتاق اومده.
2 خرداد 1392

مش پرشان

آخر بهمن بود كه مامان جون اعظم گفت پرشان طلايي كه تو بيمارستان بود نذر كردم حالش كه انشاالله خوب بشه تا آخر امسال ببريمش مشهد و حتما بايد تا آخر سال بريم ما هم ديديم كه داريم به عيد نزديك ميشيم و شلوغي كارهاي شب عيد به همين دليل هفته اول اسفند پسر طلايي رو برديمش مشهد رفت را با قطار غزال رفتيم و برگشت با هواپيمايي ماهان. رفت ساعت 6 بعد از ظهر راه افتاديم و 30/3 صبح رسيديم. چند ساعت اول را كه پسر گلم نشست وسطمون و دد دد كرد تا خوابش گرفت و گذاشتيمش تو كالسكش و خوابيد و اصلا اذيت نشديم اما برگشتن ساعت 6 پروازمون بود كه از ساعت 4 فرودگاه بودي تا ساعت 9 پرواز انجام شد و 11 رسيديم خونه پسرم خيلي آروم بود و اذيت نكرد اما به نظرم خودش اذيت شد و من ...
2 خرداد 1392

عکسهای آتلیه (27/11/91)

روز ۲۷/۱۱/۹۱ با بابا و پرشان کلوچه رفتیم آتلیه سهی و خاله مریم عزیز کلی عکس خوشگل از پسرم گرفت اما متاسفانه گسرم از صبح اون روز بداخلاق بود و همش غر میزد که فکر کنم برای دندانهای نیشش بود خلاصه پرشانی که به خوشرویی معروفه به سختی و با گوشواره مامان و موبایل بابا به دستش تو تمام عکسها عکس گرفت و خدا رو شکر چند تا عکس خوشرو هم توش پیدا شد. ساعت پسر طلایی پرشان و سفره هفت سین ۹۲ بابا نویل کوچولو پرشان کلوچه و کریسمس   ...
2 خرداد 1392

پرشان کلوچه و شمال (شمس آباد و انزلی)

پرشان طلایی و مامان جون و بابا جون و مامان و بابا و دایی پویا و دایی پژمان و خاله لیلا و باران اولین روز عید با هم صبح ساعت ۶ به سمت تنکابن که خاله لیلا زحمت کشیده بود و ویلا اجاره کرده بود حرکت کردند. روز دوم عید همه با هم همراه با خاله پرستو و عمو محمو که به ما پیوستند رفتیم تله کابین رامسر بارن خوشگله و پرشان با آقا خرسی هتل رامسر عکس گرفتند پسر طلایی و بابا و آقا خرسی این هم عکس پسرم تو بغل باباش وقتی سوار تله کابینه و داره با بابا جونش از ظبیعت لذت میبره روز چهارم همه برگشتند تهران و ما رفتیم انزلی پیش خاله عشرت و عمو محمد باباکه خاله حشمت و عمو علی بابا و عمو پیامو خاله لاله و ویانا و مامان جون و خاله مریم و دایی مسعود باب...
2 خرداد 1392

سينه خيز رفتن و اولين لغت “ماما”

پسر گلم اين هفته شروع به انجام شيرين كاريهاي جديد كرده وقتي ميريم داخل آسانسور شروع ميكنه با دهانش صدا در مياره و ناك ناك ميكنه. از اول اين هفته هم خودش رو روي زمين به سمت اشيايي كه دوست داره ميكشه و يه جورايي سينه خيز با سرعت ميره. راستي چند روز پيش از سر كار كه اومدم هي داشت نغ ميزد و منم وضو گرفتم تا نمازم را بخونم و بعد بهش شير بدم اما شروع به نق زدن كرد و گريه كرد و بعد يهو گفت ماما ماما ديگه دلم طاقت نياورد و بغلش كردم و كلي قربون صدقش رفتم بعد از ظهر كه به بابا گفتم اولين لغتت چي بوده گفت ااااا ما با هم توافق كرده بوديم كه اول بگه بابا .
2 خرداد 1392