تولد پرشان نازنين و مرور خاطرات
روز جمعه ۲۷/۲ يكسال ميشه كه پسر عزيزم به دنيا اومده و زندگيمون را شيرين تر از قبل كرده
اين روزها همش سال گذشته و خاطرات آن مثل يك فيلم جلوي چشمم رژه ميرن: زايمان، ترس از سرر شدن از كمر، اتاق ريكاوري طولاني، نگراني عزيزانم كه پشت در اتاق منتظر بودن و عدم امكان خبر دادن بهشون كه من حالم خوبه، سختيهاي بعدش و عدم امكان بلند شدن از تخت تا يك هفته و بيدار ماندن از درد تا صبح، زخم زبانهاي آدمهاي اطراف از اينكه تنبلم و بايد خودم كارهام رو انجام بدم و از تخت پاشم زمان اونها خودشون شروع به كار ميكردن بعد از زايمان و كسي راه براه بهشون آبميوه نميداد و .... ،مريضي پسر عزيزم و بستري شدنش در بيمارستان و اقامت ۱۰ روزمون در بيمارستان و گريه ها و استرسهاي روز اول كه باورم نميشد ميخواستن بستريش كنند، اشكهايي كه براي سوزنهايي كه در بدنش كردند و هر ۲ يا ۳ روز يكبار بخاطر شل شدن سوزن سرمش مجبور ميشدن دوباره سرمها را از تنش خارج كنند و دوباره بدن عزيزم را سوراخ سوراخ ميكردند، مريضي خودم بعد از مرخص شدن پرشان نازنينم و سرگيجه ها و تهوعها با درد شكمم، نخوابيدن بخاطر استرس از اينكه در طول شب حالش دوباره بد بشه و دير به بيمارستان برسونيمش و ....
البته بعد از اون با بزرگ شدنش، دندان درآوردنش،سينه خيز رفتن، آغون كردن،دد گفتن ، ماما گفتن و اين اواخر هم شناختن مامان و بابا و جمله گفتن با دد آهنگين هر روز خوشمزه تر از قبل ميشه و با مرور خاطرات تلخ گذشته هر روز خدا را شكر ميكنم كه پسرم را سالم و سلامت بهمون برگردوند و ازش ميخواهم كه هميشه سلامت باشه.
خلاصه خدا را شكر همه اين سختيها گذشتند و بالاخره پسرم يكساله شد.
پسر نازنينم اميدوارم ساليان سال در كنارمون سلامت و شاد باشي و بتونيم پسري با ادب و مومن و سلامت و موفق بزرگ كنيم و بهت افتخار كنيم.
پرشان نازنينم گل مامان تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مباركككككككككككككككككككككككك