پرشانپرشان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
آدرینآدرین، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

هدیه خداوند

مش پرشان

آخر بهمن بود كه مامان جون اعظم گفت پرشان طلايي كه تو بيمارستان بود نذر كردم حالش كه انشاالله خوب بشه تا آخر امسال ببريمش مشهد و حتما بايد تا آخر سال بريم ما هم ديديم كه داريم به عيد نزديك ميشيم و شلوغي كارهاي شب عيد به همين دليل هفته اول اسفند پسر طلايي رو برديمش مشهد رفت را با قطار غزال رفتيم و برگشت با هواپيمايي ماهان. رفت ساعت 6 بعد از ظهر راه افتاديم و 30/3 صبح رسيديم. چند ساعت اول را كه پسر گلم نشست وسطمون و دد دد كرد تا خوابش گرفت و گذاشتيمش تو كالسكش و خوابيد و اصلا اذيت نشديم اما برگشتن ساعت 6 پروازمون بود كه از ساعت 4 فرودگاه بودي تا ساعت 9 پرواز انجام شد و 11 رسيديم خونه پسرم خيلي آروم بود و اذيت نكرد اما به نظرم خودش اذيت شد و من ...
2 خرداد 1392

عکسهای آتلیه (27/11/91)

روز ۲۷/۱۱/۹۱ با بابا و پرشان کلوچه رفتیم آتلیه سهی و خاله مریم عزیز کلی عکس خوشگل از پسرم گرفت اما متاسفانه گسرم از صبح اون روز بداخلاق بود و همش غر میزد که فکر کنم برای دندانهای نیشش بود خلاصه پرشانی که به خوشرویی معروفه به سختی و با گوشواره مامان و موبایل بابا به دستش تو تمام عکسها عکس گرفت و خدا رو شکر چند تا عکس خوشرو هم توش پیدا شد. ساعت پسر طلایی پرشان و سفره هفت سین ۹۲ بابا نویل کوچولو پرشان کلوچه و کریسمس   ...
2 خرداد 1392

پرشان کلوچه و شمال (شمس آباد و انزلی)

پرشان طلایی و مامان جون و بابا جون و مامان و بابا و دایی پویا و دایی پژمان و خاله لیلا و باران اولین روز عید با هم صبح ساعت ۶ به سمت تنکابن که خاله لیلا زحمت کشیده بود و ویلا اجاره کرده بود حرکت کردند. روز دوم عید همه با هم همراه با خاله پرستو و عمو محمو که به ما پیوستند رفتیم تله کابین رامسر بارن خوشگله و پرشان با آقا خرسی هتل رامسر عکس گرفتند پسر طلایی و بابا و آقا خرسی این هم عکس پسرم تو بغل باباش وقتی سوار تله کابینه و داره با بابا جونش از ظبیعت لذت میبره روز چهارم همه برگشتند تهران و ما رفتیم انزلی پیش خاله عشرت و عمو محمد باباکه خاله حشمت و عمو علی بابا و عمو پیامو خاله لاله و ویانا و مامان جون و خاله مریم و دایی مسعود باب...
2 خرداد 1392

سينه خيز رفتن و اولين لغت “ماما”

پسر گلم اين هفته شروع به انجام شيرين كاريهاي جديد كرده وقتي ميريم داخل آسانسور شروع ميكنه با دهانش صدا در مياره و ناك ناك ميكنه. از اول اين هفته هم خودش رو روي زمين به سمت اشيايي كه دوست داره ميكشه و يه جورايي سينه خيز با سرعت ميره. راستي چند روز پيش از سر كار كه اومدم هي داشت نغ ميزد و منم وضو گرفتم تا نمازم را بخونم و بعد بهش شير بدم اما شروع به نق زدن كرد و گريه كرد و بعد يهو گفت ماما ماما ديگه دلم طاقت نياورد و بغلش كردم و كلي قربون صدقش رفتم بعد از ظهر كه به بابا گفتم اولين لغتت چي بوده گفت ااااا ما با هم توافق كرده بوديم كه اول بگه بابا .
2 خرداد 1392

تولد تولد اولین تولدت مبارک پسرم

پسر گلم روز پنجشنبه 26/2/92 یک روز زودتر از روز تولدت برایت تولد گرفتیم و مامان جون اعظم هم از روز قبل اومد کمکمون و خاله پرستو هم از ظهر پنجشنبه اومد کمکمون خلاصه کلی مهمون داشتیم و خیلی خوش گذشت. مهمونهای عزیز: مامان جون اعظم و بابا جون-خاله پرستو و عمو محمد-دایی پژمان و خاله لیلا و باران-دایی پویا و خاله فیروزه مامان جون-عمه لیلا و عمو رضا و آیه و امیر-عمو احمد و خاله سیما--خاله حشمت و عمو علی-خاله مریم-عمو پیام و ویانا تم تولدت حیوانات بود با برچسب 1 برای اولین سال تولدت ست قاشق و چنگال و دستمال سفره بطری نوشیدنی کیک تولد shaun the sheep  این هم صورت پسر گلم که کیک خورده این هم پرشان طلایی و...
2 خرداد 1392

تولد پرشان نازنين و مرور خاطرات

روز جمعه ۲۷/۲ يكسال ميشه كه پسر عزيزم به دنيا اومده و زندگيمون را شيرين تر از قبل كرده اين روزها همش سال گذشته و خاطرات آن مثل يك فيلم جلوي چشمم رژه ميرن: زايمان، ترس از سرر شدن از كمر، اتاق ريكاوري طولاني، نگراني عزيزانم كه پشت در اتاق منتظر بودن و عدم امكان خبر دادن بهشون كه من حالم خوبه، سختيهاي بعدش و عدم امكان بلند شدن از تخت تا يك هفته و بيدار ماندن از درد تا صبح، زخم زبانهاي آدمهاي اطراف از اينكه تنبلم و بايد خودم كارهام رو انجام بدم و از تخت پاشم زمان اونها خودشون شروع به كار ميكردن بعد از زايمان و كسي راه براه بهشون آبميوه نميداد و .... ،مريضي پسر عزيزم و بستري شدنش در بيمارستان و اقامت ۱۰ روزمون در بيمارستان و...
25 ارديبهشت 1392